عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

عسل بانو

عسل و آب

من عاشق آب بازی هستم  البته بهتر بگم هر چی توش آب باشه من اون رو خیلی خیلی دوست دارم   مثلا مامان یکی دو تا شعر میخونه که توش آب هست و من میام جلو مامان و دست میزنم و میگم آپ! و خودمو تکون میدم  اون وقته که مامان شروع به خوندن میکنه و منم که کلی ذوق میکنم و نانای نانای میکنم  بعد شعر مامان تموم شه دوباره آپ آپ میکنم ! من که خسته نمیشم و ١٠٠ بار هم مامان بخونه دوست دارم ولی خوب مامان فوقش ١٠ بار بخونه  بعد مشغول یه بازی و کار دیگه میشیم یکی از شعرامون که مامان با آهنگش میخونه: رو رو با قایق در مسیر  آب رو رو با قایق در مسیر  آب پارو زن شادی کن پاروزن شادی...
24 مرداد 1391

لغت نامه عسل

من این روزا به غیر از این که کلی کارهای جدید یاد گرفتم ، کلی هم یاد گرفتم حرف بزنم و کلمه های جدید بگم که بعضیاشونو خیلی بانمک میگم : بابا مامان ( یه وقتا که خیلی خوابم میاد یا مامان کار داره و نمیتونه همش دوروبرم باشه باغلظت بیشتری مامان رو میگم و گاهی میگم مومان! ) این چیه؟ (اینم از مشهورترین دیالوگ های منه که از ١ سالگی و جزو اولین کلمات!!!! که چه عرض کنم جمله هام بود  که گاهی در روز ٣٠ یا ٤٠ یا ٥٠ بار هم بیشتر میگم) عَدَل ............ عسل دَ دَ ر  ................ گردش ( عاشق گردش رفتن و بیرون رفتنم) هانی یا آنیه ............ اسم خاله جونم که خیلی دوسش دارم و هر روز اسمشو میگم و دوست دار...
24 مرداد 1391

عسل و شیرین کاری هاش

یه روز صبح که از خواب پاشدم طبق معمول تا مامان مشغول جمع و جور کردن تخت و تهیه صبحانه من بود من رفتم اتاق مامان اینا و بخش مورد علاقم میز مامان و یاد گرفتم که کشو ها رو باز کنم و هر چی توش هست بریزم بیرون  و ببینم چی دلم میخواد برم سراغ اون  به به کیف لوازم مامان که توش مداد چشم و یه سری وسابل دیگه داره  آخه من خیلی این چیزار و دوست دارم و هر وقت مامان بیاد سراغ میزش منم میام و مشغول تماشا میشم  بعد فوری قبل از مامان شروع میکنم و به چشم مامان اشاره میکنم و میگم اِ اِ اِ   بعد که مامان مداد به چشم خودش میزنه چشم خودم رونشون میدم و میگم اِ اِ اِ  وبعد هم لپ و اینا دیگه  مامان هم کلی میخنده و تا ...
16 مرداد 1391

اَ دَ ل

اگه گفتین  اَ دَ ل  چیه؟     اَ دَل همون عسل دیگه     حالا  داستان اَ دَ ل : من یه چند وقتی بود که آهنگ اسمم رو میزدم و کلی همه ذوق میکردن  ولی روز سه شنبه ٢٧ تیر اسمم رو با صدای بلند و خیلی کشدار و بامزه بعد این که مامان برام شعر  علی بابا رو که تو کلاس نی نی ها و مامانا یاد گرفتیم خوند ، گفتم: اَ دَ ل    مامان که کلی ذوق کرد و شب هم بابا اومد مامان  و  بابا علی بابا میخوندن     منم اَ دَ ل اَ دَ ل میکردم  بعد هروقت مامان یا بابا میگفتن: عسل اسمت چیه؟ من دس دسی میکنم و میگم اَیی اَیی یعنی علی علی و منظورم اینه که شعر علی بابا رو بخونین و تا...
14 مرداد 1391

اندر احوالات ما در اسباب کشی

خوب حالا باید یه دو ماهی بیشتر بریم عقب   ٢٥ اردیبهشت بود که مامان من رو صبح زود برد خونه مامانی اینا و بعد خودش برگشت خونه  چرا؟  خوب معلومه دیگه روز اسباب کشی مون بود که مامان و بابا خیلی خیلی خیلی خسته شدن  از دو سه هفته قبل که مامان با کمک مامانی که دستشون هم درد نکنه و کلی زحمت شد براش ،شروع به جمع کردن خونه کردن و من هم خیلی ذوق زده بودم و البته گاهی کلافه ذوق زدگیم بیشتر بود چون اولا هر روز مامانی میومد خونه ما و من خیلی خوشحال بودم  دوم هم این که همه چی از کمد ها دراومده بود و همه جا شلوغ و پلوغ که من کلی ذوق میکردم  خاله هم روزهايي که وقت داشت و کاري نداشت ميومد و با من بازي ...
11 مرداد 1391

ما اومدیم

ما اومدیم بعد یه غیبت کوچولو  تو این مدت که من و مامان کمتر فرصت میکردیم به اینترنت بیایم من خیلی کارهای جدید یاد گرفتم و همچنین کلی هنرنمایی جدید  که مامان قراراه تند و تند اونا رو برام اینجا البته از زبون خودم  بنویسه  وسعی میکنیم چیزی از قلم نیفته و همچنین مرسی از دوست های وبلاگی مون ،  مامان های مهربون و نی نی ها و کوچولوهای نازشون که این مدت به ما سرزدن و نظر گذاشتن  ما هم سعی میکنیم این چند روزه بهشون سربزنیم که کلی دلمون تنگ شده ...
8 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد